بنيتابنيتا، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 19 روز سن داره

بنيتا

قدمهاى طلايى

١٥ماهه بودى كه اولين قدم هات .... ١٥ماهه بودى كه اولين قدم هات رو تو زندگى برداشتى،قدم هايى كوتاه ولرزان،بعدازچندقدم زودخسته ميشدى ومينشستى وحتما بايد كسى دركنارت مى ايستاد كه خداى نكرده زمين نخورى،اما به همين مقداركم اكتفا ميكردى وحاضر نبودى بيشترراه برى،حتى بعداز وقتيكه زمين خوردى وزانوهاى كوچولوت دردگرفت ديگه تا ٣هفته به هيچ عنوان نمى ايستادى. تااينكه ازهفته قبل باتشويق هاى باباجون دوباره راه رفتن روشروع كردى واينقدرعلاقه نشون دادى كه حتى شبها همه روبيدارميكردى تاراه رفتنت رونگاه كنند.امروز هم ازصبح كه بيدارشدى راه رفتى ويادگرفتى كه خودت بدون كمك كسى بلندشى وراه برى.بالاخره ازاين بابت هم خيالم راحت شد،اميدوارم هميشه لبت خندون ،قدمهات اس...
20 اسفند 1392

واکسن

امروز من ودايى جون برديمت مركز بهداشت .... امروز من ودايى جون برديمت مركز بهداشت براى زدن واكسن ١٨ماهگيت،نگرانيم ازهميشه بيشتربودچون ازهركسى راجع به اين واكسن پرسيدم گفته واكسن سختيه وبچه ها خيلى اذيت ميشن. اول ازاينكه اون همه بچه رواونجاديدى خيلى خوشحال شدى بعدكه وارداتاق شديم ومحيط روديدى متوجه شدى كه كجاهستى ،محكم خودتو بهم چسبوندى وبهانه مياوردى كه ببرمت بيرون،وقتى روتخت گذاشتمت به دايى گفتى كه بغلت كنه ولى بى فايده بود،خانم پرستاراومدوواكسنتوزدوشماهم شروع كردى به گريه،البته زياد گريه نكردى، الان هم كه ساعت 4 بعدازظهره خداروشکرمشکل خاصی پیش نیومده فقط یکم بهونه میگیری.امیدوارم مشکل خاصی پیش نیاد اینم عکس نازنینم بعدازواکسن زدن ...
20 اسفند 1392

١٨ ماهگيت مبارك

امروز ١٨ ماهه شدى،١٨ ماهه كه با وجودت به وجودم ارامش دادى،١٨ ماهه كه دنيا برام زيباتر شده چون تودراغوشمى...        امروز ١٨ ماهه شدى،١٨ ماهه كه با وجودت به وجودم ارامش دادى،١٨ ماهه كه دنيا برام زيباتر شده چون تودراغوشمى دختربى همتاى من، تا امروز ٦تادندون توى دهن قشنگت دارى ودندون ٧ هم همين امروز وفرداست كه خودشو نشون بده،قدم هاى كوچك برميدارى وهنوز بطور كامل راه نميرى،اما كلمه هاى زيادى يادگرفتى،تقريبا هركلمه اى ميشنوى تكرار ميكنى.قربونت برم كه اينقدر قشنگ صحبت ميكنى.هركارى كه نميخواى انجام بدى ميگى تتيد يعنى ترسيد،مثلا ميگم بنيتا مياى غذابخورى؟ميگى:بيتا تتيد.هروقت ميبينى از دستت ناراحت شدم مياى بوسم ميكنى وبادستاى كوچولوت صورتمو نوازش مي...
20 اسفند 1392

اولين مرواريد

٥ماهه بودى كه ...  ٥ماهه بودى كه هراسباب بازى بهت ميداديم ميگذاشتى توى دهنت،ماهم خوشحال كه دارى دندون درميارى.هرروز چك ميكردم كه دندون دراوردى يا نه؟ولى هيچ خبرى نبود... روزهاگذشت وگذشت ،يكساله شدى ولى ازدندون خبرى نبود كم كم داشتيم نگران ميشديم كه يه روز تب شديدى كردى تا حالا سابقه نداشت كه اينطورى پكر بشى،به عمه شىوا زنگ زدم تلفن دكتربگيرم درضمن حال وروزت روبراش تعريف كردم،عمه گفت نگران نباشيد داره دندون درمياره.واينطورى شد كه اولين دندون قشنگت روز ٢٨مهر توى دهن كوچولوت جا گرفت،ماهم حسابى ذوق كرديم وبه همه خبرداديم ...
20 اسفند 1392
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به بنيتا می باشد